نقل کردن. حدیث کردن. قصه کردن. یاد کردن: آنچه در غیبتت ای دوست بمن میگذرد نتوانم که حکایت کنم الا بحضور. سعدی. یکی از بزرگان اهل تمیز حکایت کند ز ابن عبدالعزیز. سعدی. این حکایت که میکند سعدی بس بخواهند در جهان گفتن. سعدی. ، شباهت داشتن: درخت ترنج از بر و برگ رنگین حکایت کند کلّۀ قیصری را. ناصرخسرو. بتی دارم که چین ابروانش حکایت میکند بت خانه چین. ؟
نقل کردن. حدیث کردن. قصه کردن. یاد کردن: آنچه در غیبتت ای دوست بمن میگذرد نتوانم که حکایت کنم الا بحضور. سعدی. یکی از بزرگان اهل تمیز حکایت کند ز ابن عبدالعزیز. سعدی. این حکایت که میکند سعدی بس بخواهند در جهان گفتن. سعدی. ، شباهت داشتن: درخت ترنج از بر و برگ رنگین حکایت کند کلّۀ قیصری را. ناصرخسرو. بتی دارم که چین ابروانش حکایت میکند بت خانه چین. ؟
آن کبوترشان ز بازان نشکهد باز سر پیش کبوتر شان نهد (مولانا) پاس داشتن نواختن پاس داشتن رعیت و غیره را، نگاهداشتن حق کسی را، توجه کردن، تعظیم کردن احترام کردن
آن کبوترشان ز بازان نشکهد باز سر پیش کبوتر شان نهد (مولانا) پاس داشتن نواختن پاس داشتن رعیت و غیره را، نگاهداشتن حق کسی را، توجه کردن، تعظیم کردن احترام کردن